بدانکه صعبترین احوال بندگان چهار حالت است: یکى سکرات مرگ و جان کندن. دیگر در چهار دیوار لحد جواب منکر و نکیر بصواب دادن. سدیگر برستاخیز از خاک حسرت برخاستن. چهارم بر سر دوزخ پل صراط بازگذاشتن.
بنده مومن در حال نزع بگوید بسم الله، سکرات مرگ برو آسان شود.
در ظلمت لحد بگوید، خاک برو روضه رضوان شود. در قیامت و رستاخیز بگوید، رویش چون ماه دو هفته تابان شود. قدم بر پل صراط نهد بگوید: بسم الله، آتش دوزخ از وى گریزان شود: قال النبی (ص): ان فى الجنة جبلا اسمه جبل السرور و فیه مدینة اسمها مدینة الرحمة و فیها قصر اسمه قصر السلامة و فیه بیت اسمه بیت الجلال خلق الله تعالى لهذا البیت مائة الف باب من الدر و الیاقوت ما بین کل باب مسیرة خمس مائة عام لا یفتح بابها الا بقول بسم الله الرحمن الرحیم.
مهتر عالم و سید ولد آدم (ص) فرمود: جبار قدیم صانع حکیم جل جلاله و عظم شأنه در جنات عدن کوهى آفریده در نهایت لطافت و غایت ظرافت نام آن کوه جبل السرور است یعنى کوه شادى که هر که گام برو نهد بر سریر سرور نشیند، همه شادى و طرب بیند در آن کوه.
شارستانى است بنهایت جمال و غایت کمال، نام آن شارستان مدینة الرحمة، هر که بوى رسید از زحمت رست و برحمت پیوست و اندر آن شارستان کوشکى است آراسته و پیراسته، نام وى قصر السلامة است، هر که در آن کوشک شد، آفتاب سلامت برو تافت و بمنزل امن و کرامت شتافت و اندر آن کوشک خانهایست، رب العزة آن را بیت الجلال نام نهاده، بدایع قدرت و صنایع فطرت در شکل وى بنموده، صد هزار در از در و یاقوت بر وى نهاده، از درى تا درى پانصد ساله راه و آن درها را بند کرده و گفتار بسْم الله الرحْمن الرحیم کلید آن درها ساخته، چون بنده مومن این نام باخلاص و صدق بر زبان براند، درها گشاده شود و از حضرت عزت ندا آید که ملک این خانه و ولایت این شارستان بتو سپردیم و عزا بدى و جلال سرمدى شعار روزگار تو کردیم، اى جوانمرد چون این نام ترا در پذیرفت از عالم میندیش و از افلاس باک مدار.
او که مهتر عالم بود و سید ولد آدم (ص)، چون عز درویشى در بازار افلاس بدید، جامه درویشى در پوشید و از روى تواضع بر درگاه عزت، نیاز خود عرضه کرد: احینى مسکینا و امتنى مسکینا و احشرنى فى زمرة المساکین، تا لا جرم از حضرت عزت او را خطاب آمد که، اکنون خویشتن را بچشم حقارت مینگرى و نام خود را مسکین مىنهى، ما بنام تو و جمال و کمال تو آسمان و زمین بیاراستیم و در خزائن غیب بر تو گشادیم که: إنا فتحْنا لک فتْحا مبینا چند سورة است در قرآن که مفتتح آن، انا است: إنا أنْزلْناه، إنا أرْسلْنا، إنا أعْطیْناک إنا فتحْنا لک.
آن مهجور در گاه عزازیل گفت: انا خیر. دمار از او برآوردیم و هفتصد هزار ساله طاعت و خدمت او بباد بىنیازى بر دادیم و داغ خذلان و هجران بر جگر او نهادیم. فرعون بىعون گفت: أ لیس لى ملک مصر؟ او را از نعمت و ملکت و شوکت فرد کردیم و بآب بکشتیم. قارون گفت: على علْم عنْدی، بتیغ قهر سرش برگرفتیم و نگونسار بزمین فرو بردیم.
فرشتگان گفتند: و نحْن نسبح هزاران از ایشان بآتش جلال بسوختیم تا جهانیان بدانند که جز ما کس را نرسد که گوید که من، یا ما. زیرا که خداوند مائیم خداوندى را سزا و بخدا کارى دانا، در ذات یکتا، و در صفات بىهمتا. با عزت و با کبریا، با عظمت و بابها. الکبریاء ردائى و العظمة ازارى فمن نازعنى واحدا منهما ادخلته النار.
قوله: لیغْفر لک الله ما تقدم منْ ذنْبک و ما تأخر، یا محمد ما بحرمت و حشمت تو گناه آدم و حوا آمرزیدیم. بدعوت و شفاعت تو گناهان امت آمرزیدیم، عاصیان امت در پناه تواند، همه عالم طفیل جاه تواند. آفتاب دولت تو بر انبیا تافت، تا هر کس از شعاع تو بهر یافت. تکریم آدم بجاه تو بود، رفعت ادریس بسبب تو بود، شرف نوح بطفیل تو بود، خلت خلیل بنسب تو بود، عز موسى بشوق تو بود، عیش عیسى در عشق تو بود.
فرمان آمد که اى ساکنان عالم قدس و اى مسبحان درگاه جبروت همه داغ مهر این مهتر بر دل نهید، آتش شوق او در جان زنید و در راه انتظار او بنشینید تا آخر دور که ما او را بفیض جود در وجود آریم و سراپرده نبوت او از قاف تا قاف باز کنیم و بر تخت بخت در صدر رسالت بنشانیم تا هر که برو برگذرد، خلعتى و کرامتى یابد و بهر که نظر کند رفعتى و عزتى بیند. مردى که با وى در سفر غار بود صدیق اکبر شود. مردى که از بهر وى تیغى بر کشد فاروق انور شود. مردى که لشکر او را جهازى سازد، ذو النورین ازهر شود. مردى که علم او بردارد و در پیش او تیغ زند، عالم او را مسخر شود، حبشیى که او را موذنى کند از دهر مخیر شود. رومى که بدرگاه او آید، در عالم مشهر شود. سنگى که برو پاى نهد، در و گوهر شود.
خاکى که برو گذرد مشک و عنبر شود. هر که بوى ایمان آرد، نیک اختر شود.
هر که دوست او بود از عیب مطهر شود. هر که از امت او بود گناهش مکفر شود، دلش منور و جانش معطر شود، و از رحمت نصیب او موفر شود، شربت او از حوض کوثر شود، جاى او بهشت معنبر شود، خلعت او دیدار خداى اکبر شود.
قوله: هو الذی أنْزل السکینة فی قلوب الْموْمنین سکینه آرامى است که حق جل جلاله فرو فرستد بر دل دوستان خویش، آزادى آن دلها را و آن در دو چیز است: در خدمت و در یقین. اما سکینه در خدمت سه چیز کرد: کار بر سنت کرد تا باندک توانگر کشت و بر اصل اعتماد کرد تا از وساوس آزاد گشت و خلق در آن فراموش کرد تا از ریا آزاد گشت. و سکینه در یقین در دل سه چیز کرد: بقسمت قسام رضا داد تا از احتیال بیاسود و ضر و نفع از یک جا دید تا از حذر فارغ گشت و وکیل بپسندید تا از علائق رها شد. نشان این سکینه که در دل فرو آید آنست که مرد بخشاینده و بخشنده گردد، بخشایشى که همه دنیا بکافرى بخشد و منت ننهد، بخششى که همه نعیم عقبى بمومنى بخشد و گر بپذیرد منت دارد. اینست سنت جوانمردان و سیرت ایشان. در خبر است که خالد ولید از سفرى باز آمد از جانب روم و جماعتى از ایشان اسیر آورده، رسول خدا اسلام بر ایشان عرضه کرد، قبول نکردند. بفرمود تا چند کس را از ایشان بکشتند، بآخر جوانى آوردند تا او را بکشند، خالد بن ولید گوید: تیغ بر کشیدم تا زنم. رسول گفت (ص) این یکى را مزن. یا خالد گفتم یا رسول الله در میان این قوم هیچ کس در کفر قوىتر ازین جوان نبوده است، سید فرمود (ص): جبرئیل آمده و میگوید این را مکش که او در میان قوم خویش جوانمرد بوده و جوانمرد را کشتن روى نیست، آن جوان همى گوید: چه بوده است که مرا به یاران خود در نرسانید گفتند در حق تو وحى آمده که اى سید ترا درین سراى با کافر جوانمرد عتاب نیست و ما را در آن سراى با مومن جوانمرد حساب نیست، آن جوان گفت اکنون بدانستم که دین شما حق است و راست، ایمان بر من عرضه کنید که از جوانمردى من جز قوم من خبر نداشتند. اکنون یقین همى دانم که این سید راستگوى است، اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله، پس رسول گفت: این جوانمرد خلعت ایمان ببرکة جوانمردى یافت.